به گزارش اتاق خبر، به نقل از قانون، وقتي از او علت اين امر را ميپرسند، استدلالش را در اين باره اين طور بيان ميكند: «آنچه درباره حكومت دانش داشته ام و همچنين سخنرانيها و نوشتههاي 20 سال گذشته ام را در قالب توصيههايي به حكومت بيان داشتهام؛ ولي بعد از اين مدت فهميده ام كه اشتباه بوده است. حكومتها تمايل و توان براي تغيير كردن ندارند. بسياري مواقع پيش آمده كه وقتي از سوي وزرا براي سخنراني و ارائه پيشنهاد دعوت شدهام، متوجه شدهام كه اصلا به من گوش نميكنند. اگر بدانيم دولتمردان ما را قبول ندارند بحث ديگري است ولي زماني هست كه قبول دارند اما متوجه حرفهاي ما نيستند. وقتي هم گوش ميكنند، توان و انرژي و اقتدار لازم را ندارند. نظام تدبير براي ايجاد تغيير بسيار ناتوان شده و در 100 ساله بعد از مشروطيت اشتباه مهم جامعه روشنفكري اين بوده كه همه حواسش معطوف به حكومت بوده و مي خواسته حكومت را تغيير دهد. در حاليكه مساله ما حكومتها نيستند. حكومتهاي ما از بقيه حكومتها بدتر نبودهاند. مساله ما جامعه، خانواده و مدرسه است كه بايد آنها را درست كنيم. در سالهاي گذشته منابع نفتي را تخليه كردهايم و در حال حاضر نيز بر سر گاز و آب همين بلا را ميآوريم. اينها به خاطر اين بوده كه يا سرمايهها را هدر دادهايم كه حكومت را عوض كنيم يا حكومتها هزينه كردهاند كه ما را سرنگون كنند؛ در حاليكه بيفايده بوده است و تنها منابع و انرژيها را از دست دادهايم. اگر در اين سالها اين ميزان انرژي را معطوف به تغيير ساختار اجتماعي كرده بوديم اكنون در اين وضعيت نبوديم؛ ما در حال حاضر همانجايي هستيم كه در دهه 20بودهايم. زيرا عالمان به جاي اينكه حواسشان معطوف به جامعه باشد به سمت حكومت بوده است. بنابراين در حال حاضربه اين نتيجه رسيدهام كه بيش از اين نگران ساختار اجتماعي و اقتصادي نباشم. اين ساختار بايد تا جايي پيش برود كه ديگر نتواند جلو برود. بايد تا حد زيادي به خودمان فرصت بدهيم؛ به عقيده من بايد خودمان را قوي كنيم». محسن رناني اقتصادداني است كه عمر خود را وقف مطالعه و تحليل ساختارهاي اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي جامعه كرده، وي معتقد است: «يكي از علل شكست حكومت ما در بسط دين اين است كه حوزههاي فردي را به سطح كلان آورده است و مي خواهد فضيلتهاي فردي را با قانون به اجبار وارد جامعه كند ولي شكست ميخورد». به عقيده رناني در عالم انساني هيچ مطلوبي بدون هزينه به دست نميآيد. تمام منافع مابه ازا دارد و تفاوت آن در مقدار مابه ازاست. همه رذائلي كه ما فكر مي كنيم بدند، به طور مطلق بد نيست؛ مثلا دزدي باعث شكل گرفتن صنعت قفل سازي شده و پس از آن اداره دادگستري، قاضي دزدگير، چشم الكترونيك و انگشت نگاري ايجاد شد. تمام رذايل براي جامعه لازم است اما مقدار كم آن، مانند واكسن. هر كسي كه بخواهد تمام رذايل را براندازد ضد بشري عمل كرده است چراكه جامعه براي رشد نياز به رذيلت دارد. تورم لازم است اما تورم 20 درصد و صفر درصد آسيب ميزند و همه اقتصاددانها معتقدند تورم بين صفر تا سه درصد عالي است چون تورم صفر درصد نيز جلوي رشد جامعه را ميگيرد. در سطح كلان همه بايد هزينه دهيم تا جامعه رشد كند. در سطح فردي و خرد كسي كه ميخواهد نهاد مدني راه بيندازد بايد بهگونهاي عمل كند كه براي منافع ديگران به خودش آسيب نزند.كسي كه زندگي خود را بر اساس ايثار بنا ميكند انساني اخلاقي نيست. ايثار تنها در برخي جاها خوب است. كار مدني نبايد بر اساس ايثار باشد بلكه شخص بايد منتفع شود و رشد پيدا كند. در اين ميان هزينه در سطح كلان هم بدهد موردي ندارد ولي نبايد به لحاظ جسمي و روحي و در سطح خرد به فرد آسيب پايدار بزند. ماموريت انسان در اين عالم اين است كه بايد خود را در اين دنيا ارتقا دهد. بايد شكفته شوي به وسع وجودي برسي. هر كاري كه ميكني بايد نتيجه اش بسط وجودي باشد. جامعهاي كه دغدغه امنيت و معيشت دارد به دنبال دغدغههاي عالي اجتماعي و سياسي نميرود. در سخنرانياي كه به زعم خودش اولين و آخرين سخنراني وي در سال 97 خواهد بود، در موسسه «حاميان جامعه مدني» از «نقش نهادهاي مدني در آينده توسعه ايران» گفت كه مشروح اين سخنراني را در ادامه ميخوانيد:
مفهوم توسعه
امروز ميخواهيم در باب يكي از موضوعات پرابهام فضاي فرهنگي، اجتماعي و فكري كشورمان كه همه در حالت تعليق درباره آن گفتوگو ميكنند؛ يعني نهادهاي مدني گفتوگو كنيم. از آنجا كه توسعه يك مفهوم اوليه است يك فصل مشترك درباره توسعه در ذهن داريم ولي مرزهاي توسعه براي بيشتر ما مبهم و ناشناخته است. در كتاب «دولتهاي توسعهگرا» تعريف خود را دارم ولي اينجا تعريفي از «لفت ويچ» از كتاب دولتهاي توسعهگرا به شما ميدهم كه ميگويد كاربرد توسعه 9 سطح دارد. توسعه به مثابه پيشرفت تاريخي؛ يعني روند تاريخي را كه غرب طي كرده در ذهن در نظرميگيريم و به آن توسعه ميگوييم. يا توسعه به مثابه استخراج منابع طبيعي كه اين بيشتر مفهومي است كه ريشه در تجربيات دوران استعمار دارد و اكنون كه نگاه ميكنيم آن هم بخشي از پروسه توسعه است و وقتي ميخواهيم به شيوه توسعه غرب حمله كنيم، به آنجا حمله ميكنيم. ميگوييم ديديد به لحاظ تاريخي چه استثماري انجام داديم و وقتي ميخواهيم نقد كنيم معمولا به دوره استثمار نگاه ميكنند. مفهوم ديگر توسعه به مثابه تدارك برنامهريزيشده يعني هرگاه حكومتي تحولاتي يا پيشرفتي را در هر حوزهاي يا در همه حوزهها آغاز كند، به آن توسعه ميگوييم. از سوي ديگر با توسعه به مثابه يك وضعيت، يك تصوير كلي مواجهيم و وقتي به آن فكر ميكنيم، احساس ميكنيم حالت و وضعيتي است كه دلمان ميخواهد ما هم در آن وضعيت باشيم كه احساس ميكنيم وقتي كشورها به نهايت پيشرفت برسند به آن وضعيت ميرسند كه به مثابه نوعي بلوغ است؛ بلوغي كه دقيقا تعريفش برايمان روشن نيست ولي ميدانيم كه يك تفاوت كيفي است.سطح ديگر توسعه به مثابه يك فرآيند است، يعني به تحولاتي كه رخ ميدهد، توسعه ميگوييم. شكل ديگر آن توسعه به مثابه رشد اقتصادي است، در بسياري از كشورها و به ويژه ايران دولتمردان توسعه را اينگونه ميبينند، يعني جي دي پي و درآمد سرانه بالا برود.
سرمايهگذاري در صنعت و كشاورزي افزايش يابد. به همين دليل تمام برنامههاي توسعه ما كه از سال 1327 شروع كرديم بر مبناي برنامهريزي برهمين مفهوم بوده. اين راه رايجترين مفهومي است كه از توسعه به كار ميرود و در ايران دستكم در سطح سياستگذاران مفهوم توسعه اين است. طرح بعدي توسعه به مثابه دگرگوني ساختارهاست؛ اينكه يك ساختار كشاورزي وقتي تبديل به ساختار صنعتي ميشود اين تغيير ساختار را توسعه ميگوييم. شكل ديگر آن توسعه به مثابه نوسازي است؛ يعني عبور از سنت به مدرنيته يا عبور از يك جامعه سنتي روستايي كشاورزي به يك جامعه شهري بزرگ رشد يافته و مدرن. ماركسيستها نيز از توسعه تعريفي دارند تحت اين عنوان: توسعه به مثابه جهش در نيروهاي مولد؛ يعني نيروهاي مولد كه اصليترين نيروهاي پيشرفت جامعه هستند، جهش پيدا ميكنند. حالا ما توسعه را چه ميبينيم؟تعريف منتخب من اين است كه توسعه عبارت است از زنجيره تحولاتي كه در فرآيند اين تحولات سه چيز همزمان بهبود پيدا كند؛ رفاه، رضايت و معنا.
مثلث توسعه
ما را به عنوان موجودات انساني سه چيز محاصره كرده است: طبيعت، جامعه و هستي. اگر تحولاتي بتواند رخ بدهد كه رابطه من را با اين سه تسهيل، آرام، كمهزينه و دلپذير كند، نام آن توسعه است. كاري كه از زمان سقراط با اسم سعادت شروع شد و تا حدود 200 سال پيش ادامه داشت. حال بايد ديد سعادت چيست؟ عمل اخلاقي؟ عمل مطابق قانون؟ پول، آزادي، عدالت؟ اينها چيزهايي است كه فيلسوفان از آنها سخن گفته اند. در قرن بيستم گفتيم كاري نداريم كه مفهوم سعادت چيست بلكه تحولاتي بايد رخ دهد كه نامش را توسعه ميگذاريم. كارهايي بايد بكنيم كه در برابر طبيعت مصون شويم و احساس آرامش كنيم. بايد تكنولوژي ابداع كنيم، دانش را پيش ببريم، سرمايهگذاري كنيم، راه بسازيم، تلفن همراه درست كنيم و از دل اين كارها رفاه بيرون ميآيد. من بايد در رابطه با طبيعت احساس رفاه كنم. كارهاي ديگري بايد انجام شود كه رابطه من را با جامعه بهبود ببخشد، فشار قانون مرا تحقير نكرده وبيعدالتي اجتماعي اعصاب مرا خرد نكند. كارهايي بايد بكنيم كه در جامعه كه زندگي ميكنيم احساس رضايت كنيم. آن رفاه بود، اينجا رضايت، زيرا هر كاري كه موجب بشود كه ما در جامعه احساس رضايت كنيم اين فعاليت توسعهاي است. وقتي رضايت نباشد، رفاه نيز معنايش را از دست ميدهد؛ بنابراين مشكل جوانان ما رفاه نيست، مشكلشان در كشور رضايت است و براي همين مهاجرت ميكنند. پس بايد كاري كنيم كه جامعه براي مارضايتآور باشد. دسته سوم فعاليتها و كارهايي است كه به ما در زندگي معنا ببخشد، يك چيزهايي بايد در اطراف من باشد كه من با آنها شكل بگيرم، هويت پيدا كنم و زندگي معنادار باشد تا از سرگرداني بيرون بيايم. رفاه دارم، اتومبيل خوب، خانه خوب، درآمد خوب در كنار اينها رضايت هم دارم اما خودكشي مي كنم زيرا معنا در زندگي ندارم. با اين تعريف بنابراين توسعه مثلثي است كه يك ضلعش رفاه است، يكي رضايت و ديگري معنا و هر كاري كنيم كه اين مثلث بزرگ و مساحتش بزرگتر شود، توسعه ايجاد كردهايم. حال اينكه معنا راچگونه توليد كنيم؟ بخش اعظم معنا را در جامعه سنتي، دين توليد ميكرد. اگر دين نميتواند آن معنا را به دليل عملكرد نامناسب متوليان دين توليد كند، بايد براي آن جايگزيني قرار دهيم كه معنا توليد كند؛ آن آيتم، هنر موسيقي و ادبيات و حتي سرمايههاي نمادين ميتواند باشد. خلاصه بگويم رفاه با سرمايهگذاريهاي اقتصادي مثل كارخانه، راه و سد و همچنين سرمايهگذاريهاي انساني مثل آموزش و دانشگاه توليد ميشود. رضايت با تقويت سرمايههاي فرهنگي، سرمايههاي اجتماعي و سرمايههاي نمادين، توليد ميشود؛يعني جامعهاي كه سرمايه اجتماعي بالايي دارد، قانونمند است و سرمايههاي فرهنگياش نيز بالاست. هر كدام از اين سرمايهها ميتواند معنا بخش باشد، فقط مابايد هنر تبديل سرمايهها به معنا رادر جامعه پيدا كنيم. منظورم از سرمايه معنوي همان حسي است كه وقتي شما حافظ ميخوانيد و از آن لذت ميبريد. اگر شماسواد نداشته باشيد و دورتان پر از كتاب باشد، نمي توانيد لذت ببريد چون سرمايه انساني و علمي را كسب نكرديد. در سرمايه معنوي نيز اين طور است كه ما بايد ابزارهايي بگذاريم كه سرمايههاي فرهنگي واجتماعي را بتوانيم به سرمايههاي معنوي تبديل كنيم .
ارتباط توسعه و نهاد
بحث دوم نهاد است. حال بايد ديد ربط توسعه و نهاد چيست؟ توسعه يعني تحول مستمر مثبت نهادي، چون ممكن است تحول نهادي منفي نيز باشد. ميتوانيم بگوييم توسعه يعني ارتقاي مستمر كيفيت نهادها. حال ببينيم نهاد چيست؟ هرگونه تركيباتي كه همه يا بخشي از رفتارهاي جامعه را كنترل كند، نهاد است. براي مثال بانك مركزي يك نهاد است زيرا رفتارهاي پولي ما را كنترل ميكند. قوه قضاييه يا قانون اساسي يك نهاد است زيرا تقسيم كنترل سياسي را بين ما ايرانيان كنترل ميكند. حالا اين نهاد ميتواند رسمي باشد مثل قانون اساسي يا ميتواند غيررسمي باشد مثل دين. نهاد به گونهاي قدرتمند است كه كسي از قوانين آن تخطي نميكند. پس ميتواند رسمي، غيررسمي و سازمان يافته يا حالات مختلف داشته باشد. جامعهشناسان نهادها را به چهار دسته كلي تقسيم ميكنند؛نهادهاي اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و سياسي. حال بايد ديد نهاد مدني چيست؟ نهاد مدني، نهادي است كه يك كدام از اينهاست. اقتصادي، فرهنگي يا سياسي اما شكلگيرياش چگونه بوده؟ مشاركت داوطلبانه داشته است. در نهاد خانواده، مشاركت داوطلبانه نيست، من مجبور به ازدواج مي شوم. غيرانتفاعي بوده يعني از اين مشاركت قصد، كسب درآمد نبوده است وگرنه ما نهاد داوطلبانه مشاركتي داريم مثل يك شركت يا بنگاه؛ يعني داوطلبانه غيرانتفاعي و درواقع داراي شبكه ارتباطي. من ممكن است يكبقالي تاسيس كنم كه نهادي اقتصادي است. يك بنگاه با يك نفر ميتواند راه بيفتد، ذوبآهن با 17000 نيروي كار نيز بنگاه اقتصادي است. هر بنگاهي كه براي كسب درآمد كسي در آن كار كند، در جاي مشخصي يك نهاد اقتصادي است. پس نهاد مدني وقتي است كه يكي از آن نوع نهادها به شكل مشاركت داوطلبانه غيرانتفاعي شبكهاي باشد؛ يعني ارتباطات اجتماعي شكل بگيرد و شبكه ايجاد شده و مهمتر از همه به ايجاد سرمايه اجتماعي منجر شود. يعني ارتباط منجر به رفاقت، دوستي، اعتماد، همكاري بيشتر با يكديگرو اميد به آينده شود. درواقع تبديل به بستهاي شود كه سرمايه اجتماعي ما را نيز بالا ببرد. اگر اين حالت نباشد، بهظاهر پوسته يك نهاد مدني شكل گرفته اما كاركرد نهاد مدني را ندارد.
هر نهاد غيردولتي، نهاد مدني نيست
گاهي در فضاي عمومي ميبينم، نهادهاي مدني را بعضي اينگونه تعريف ميكنند كه هر نهادي كه غيردولتي است، نهاد مدني بهشمار ميرود، خيرهر نهاد غيردولتي نهاد مدني نيست بلكه ميتواند نهاد اجتماعي، سياسي واقتصادي باشد اما براي اينكه مدني باشد، بايد ربطي به مشاركت و داوطلبانه بودن داشته باشد. بايد ويژگي ديگري نيز اضافه كنم يعني علاوه بر عقلاني، مستمر هم باشد. براي مثال اگر زلزله بيايد و براي كمك برويد، نهاد نيستيد، چون نه عقلاني است و نه مستمر بلكه يك حركت تودهوار احساسي است.
نهاد مدني، محصول جامعه مدرن
بنابراين ويژگيهاي يك نهاد مدني داوطلبانه، غيرانتفاعي و مشاركت محور بودن است. به اين معنا كه يك شبكه ايجاد شود كه عقلاني و مستمر باشد و به جز ماموريتي كه دارد، محصولي به نام سرمايه اجتماعي نيز داشته باشد. هر نهاد مدني يك ماموريت دارد اما يك محصول جانبي به نام سرمايه اجتماعي بايد داشته باشد. نهادهاي مدني محصول جامعه مدرن هستند يعني شما در جامعه سنتي نهاد اجتماعي اقتصادي و فرهنگي ميبينيد اما نهاد مدني نميبينيد. به اين دليل كه در جامعه روستايي ارتباطات نه براساس داوطلبانه بودن بلكه براساس سنتها شكل ميگيرد؛به گونهاي كه همه جمع ميشدند و روي يك تكه زمين كار ميكردند و با هم از آن بهره ميبردند. مشاركت و همكاري در جامعه روستايي وجود داشت اما براساس سنتهاست، نه به صورت داوطلبانه. به اين ترتيب نهاد مدني يك نهاد مدرن و محصول جامعه مدرن است. جامعه مدرن وقتي شكل ميگيرد كه نهاد مدني شكل بگيرد. اينكه چرا محصول جامعه مدرن است؟ براي اينكه در جامعه سنتي، نهادهاي اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي تقسيم كار داشتند و همه امور را به خوبي كنترل ميكردند.
تفاوت جوامع موزاييكي و مكانيكي
يك نهاد كلان سياسي نيز وجود دارد كه يا خان است يا دولت مركزي، دولت محلي يا حكومت محلي؛ هرچه هست مرزهاي اين جامعه را حفظ ميكند و اجازه نميدهد از همبپاشد. ارتباطات داخلي را نهادهاي اجتماعي ، فرهنگي كنترل ميكنند. نهاد سياسي ارشد نيز دوام اين مجموعه را حفظ ميكند. به عبارت ديگر جوامع سنتي را جوامع موزاييكي يا جوامع مكانيكي ميگوييم. موزاييكها چگونه كنار يكديگر قرار ميگيرند؟ ما با يك قاعدهاي موزاييكها را در كنار هم فشار داديم. موزاييكها نميتوانند جابه جا بشوند. ارتباطات مكانيكي نيز يعني اين روستا براي خودش و آن روستا براي خودش به صورت جداگانه فعاليت ميكند و اينها چرا كنار هم خوب زندگي ميكنند؟ براي اينكه يك قدرت سياسي بزرگتر همه اينها را كنترل ميكند. يعني اگر آن روستا را سيل ببرد، هيچ آسيبي به اين روستا نميرسد چون ارتباطي ندارند. اما اگر امروز بورس سقوط كند، بسياري سرمايهداران ايراني آسيب ميبينند چون ارتباط هست. جامعه مدرن، جامعه ارگانيكي است مانند بدن تمام اعضاي آن با يكديگر ارتباط دارند و تقسيم كار صورت گرفته است. اگر هر كدام از اينها كارشان را به خوبي انجام ندهند، ديگري آسيب ميبيند و بدن زماني خوب كار ميكند كه همه اينها با هم همكاري كنند. جامعه مدرن نيز تقسيم كار دارد. به اين معنا كه اكنون در تبريز شخصي خانه ميسازد و هر كدام از مصالح خود را از يكي از شهرهاي ايران تهيه ميكند. ارتباطات مانند شبكه در هم تنيده و به هم وابسته شده است. پس تفاوت اصلي جامعه سنتي با مدرن اين است كه جامعه سنتي مكانيكي است اما جامعه مدرن ارگانيكي. در جامعه مدرن فكر ميكنيم آدمهاي منفردي هستيم، ما منفرد نيستيم. الان تكتك ما به همه آدمهاي روي زمين وابستهايم. در حالي كه در جامعه سنتي اهالي يك روستا به روستاي بغلي نيز وابسته نبودند چرا وابستهايم؟ چون تقسيم كار صورت گرفته است. من جز نوشتن و خواندن هيچ كاري بلد نيستم. اگر نانوايي نان نپزد و كشاورز گندم توليد نكند، من ميميرم پس من وابستهام؛ اين مفهوم ارگانيك است. پس جوامع مدرن تفاوت اصليشان در تفاوت تقسيم كار است كه در جوامع سنتي تقسيم كار محدود و محلي است ودر جوامع مدرن تقسيم كار كلان و جهاني محسوب ميشود.
دوران گذار
انتقال از جامعه سنتي به جامعه مدرن كه به آن دوران گذارميگوييم با اتفاقات مختلفي همچون رشد علم و فناوري رشد همراه بوده و آرام آرام از جامعه سنتي دورهگذاري را طي ميكنيم و به يك جامعه مدرن وارد ميشويم كه ارتباطات گسترده و انداموار است. اين انتقال را دورهگذار ميگويند كه در هر كجاي دنيا متفاوت بوده است. براي مثال در غرب 400 يا 250 سال ، در ژاپن 100 سال، در كره جنوبي 50 سال و در امارات 30 سال به طول انجاميده است. در اين دورهگذار آن نهادهاي چهار گانه اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي، آرامآرام كاركردشان را از دست ميدهند. براي مثال نهاد وقف زماني يك نهاد بسيار قدرتمند بود. هم نهادي بوده كه كار بيمههاي امروز را انجام ميداده و هم نهادي بوده كه مصونيت بخش محسوب ميشده است. اين نهاد آرام آرام منقرض ميشود مانند بسياري نهادهاي ديگر، مثل نهاد ارباب و رعيتي. نهادهاي سنتي در فرآيندگذار كه ناشي از رشد علم، فناوري و رشد جمعيت بوده است، كاركردشان را از دست دادند و طي فرآيند تاريخ تخريب شدند و يكسري نهاد دستساز حكومت جايگزين شدند.
جابهجايي اقتدار از جامعه سنتي به جامعه مدرن
بخشي را نيز جامعه به طور طبيعي ايجاد كرد. نهادهايي مانند حزب، بانك، بيمه و NGO شكل گرفتند. برخي هم توسط جامعه مدرن جايگزين شدند. در گذار از سنت به مدرنيته تحولي رخ ميدهد؛ در دنياي سنتي اقتدار حكومت بالا و اقتدار جامعه پايين است؛ يعني حكومتها هر تصميمي ميخواهند ميگيرند. در جوامع مدرن و توسعه يافته اقتدار جامعه بالاست و اقتدار حكومت پايين است. اقتدار دولت آمريكا در برابر جامعه مدنياش پايين است؛ يعني حتي رييس جمهور نيز حق ندارد به كسي اهانت كند اما ممكن است اقتدار همان دولت در برابر دولتهاي ديگر بالا باشد؛ بنابراين در جوامع مدرن اقتدار جامعه بالا رفته و اقتدار حكومت پايين آمده است. جامعه مدني نهاد دارد اما اقتدار ندارد. در اين گذار جامعه مدني، مزرعه حذف و بنگاه جايگزين ميشود، درگذشته يك قدرت اقتصادي در كنار مزرعه بود اما حالا اين قدرت در بنگاه اقتصادي شكل ميگيرد. فرض كنيد خان را از آن ميگيرند، شوراي شهر و شهرداري تشكيل ميدهند و اينها را با هم جايگزين ميكنند. اينها قدرت را با خودشان توليد ميكنند اما اقتدار خير. فرق قدرت و اقتدار چيست؟ اقتدار، قدرت اعمال قدرت بدون اعمال آن است. پدر من قدرت دارد؛ اگر اعمال قدرت كند، ميزند در گوش من و من ميگويم چشم اما اقتدار وقتي است كه پدر من قدرت دارد و از قدرتش استفاده نكند و من بگويم چشم. دولت آمريكا بمب اتم وقدرت دارد اما اقتدار استفاده از بمب اتم را ندارد حتي در دنيا جرات نميكند از بمب اتم استفاده كند؛ بنابراين قدرت را دارد اما اقتدارش را ندارد. آنچه در دنياي مدرن اهميت دارد، اين است كه جامعه مدني بايد اقتدار پيدا كند. يعني در فرآيندگذار از سنت به مدرنيته اقتدار حكومت پايين ميآيد؛ اگر اقتدار جامعه افزايش پيدا نكند ما دچار فروپاشي و بيهنجاري ميشويم. بايد اقتدار جامعه مدني افزايش يابد و براي اقتدار لازم است قدرت وجود داشته باشد. تمام نهادهاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي كه بهوجود آمدند قدرت دارند اما براي اينكه قدرتشان به اقتدار تبديل شود، ما نيازمند نهادهاي مدني هستيم. يعني نهادهاي فرهنگي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي كشور بايد بتوانند از جنس نهاد مدني نيز باشند تا بتوانند قدرت را به اقتدار تبديل كنند. ما مزرعههاي سنتي را منحل كرده و كشت و صنعتهاي مدرن راهاندازي ميكنيم. تعداد بسياري كارآفرين كشت و صنعت مدرن راهاندازي ميكنند؛ اينها قدرت اقتصادي دارند اما اگر تشكل مدني نداشته باشند، نميتوانند اين قدرت اقتصاديشان را عليه حكومت يا براي جلوگيري از فشار حكومت استفاده كنند. زماني ميتوانند كه كارآفرينان و توليدكنندگان كه قدرت اقتصادي دارند بين خودشان نهاد مدني نيزتشكيل دهند. اين نهاد مدني ابزار تبديل قدرت به اقتدار است وگرنه چه ميشود؟ از يك سو حكومتي كه در فرآيند توسعه اقتدار آن پايين آمده و از طرفي يك جامعه كم اقتدار نيز داريم. در اين ميان يا انقلاب ميشود ياشورش يا اينكه حكومت مجبور است با سركوب، استبداد و خشونت جامعه را كنترل كند.
وقتي ميتوانيم يك جامعه آزاد دموكرات و با ثبات داشته باشيم كه اقتدار جامعه مدني افزايش يابد و براي اينكه اقتدار آن افزايش يابد، نهادهاي جديدي كه در دل نهاد مدني بهوجود آمدند، قدرت را تبديل به اقتدار ميكند. يعني در جامعه سنتي يك نهاد فرهنگي مثل رقص محلي، كه يك نهاد است، رفتارها را كنترل ميكند. به عنوان مثال در كردستان ايام عيد دوريكديگر جمع ميشوند و ميرقصند و اگر شخصي نرقصد، افت دارد. حركت جمع مرا مجبور ميكند كه در جمع حضور پيدا كنم. رقص براي جوامع محلي مثل يك نهاد فرهنگي قوي عمل ميكند. دنياي مدرن خانوادهها فروپاشيده و فرزندان مهاجرت كردند، قبيله و قوم از يكديگر جدا شدند اما هر كدام از اينها در خانههايشان ساز ميزنند؛ يعني فرهنگ را با خودشان بردند. قدرت ساز زدن و رقصيدن دارند اما حالا ديگر قدرت رقص را نميتوانند به يك قدرت و اقتدار اجتماعي تبديل كنند، بايد يك جامعه و نهاد مدني در حوزه موسيقي ايجاد شود. با ايجاد يك نهاد مدني در حوزه هنر، اين نهاد مدني قدرتهاي پخش شده را تبديل به يك اقتدار اجتماعي يا مدني ميسازد. پس كار مهم نهادهاي مدني چيست؟ تبديل قدرت متفرق نهادهاي اجتماعي، فرهنگي و غيره به اقتدار اجتماعي، سياسي و اقتصادي.صدها سوپرماركت فعاليت ميكنند و هيچ قدرتي در برابر اداره دارايي ندارند اما اگر اينها با يكديگر مجتمع شوند و يك نهاد مدني و انجمن سوپرماركتها بزنند و با يكديگر تعامل كنند، آن زمان ميتوانند در برابر اداره دارايي قد علم كنند. پس نهاد مدني متفاوت از نهاد اجتماعي است. هر نهاد مدني، نهاد اجتماعي نيز هست يا يكي از نهادهاي اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي است اما هر نهاد اجتماعي، اقتصادي و غيره نهاد مدني نميشود. زماني نهاد مدني ميشود كه آن ويژگيها را داشته باشد؛ بنابراين حزب يك نهاد مدني- سياسي است كه عدهاي داوطلبانه در كنار هم به صورت مستمر و عقلاني همكاري ميكنند. آنها ارتباطات دارند، شبكه ايجاد ميكنند و سرمايه اجتماعي بينشان شكل ميگيرد كه از جمله آنها ثمنها و NGO و نهادهاهستند.
بلايي كه نفت بر سر جامعه مدني ايران آورد
به اين ترتيب نهادهاي جامعه شامل نهادهاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي مي شوند. جامعه قدرت خود را از نهادها و اين چهار دسته ميگيرد. به علاوه ساير منابع قدرت مانند اطلاعات، دانش، ثروت و منابع طبيعي در دست اين نهادهاست. اين نهادها منابع قدرت را كنترل ميكنند. نهادهاي مدني، قدرتي را كه در نهادهاي چهارگانه وجود دارد به اقتدار تبديل ميكنند. اتفاقي كه در جامعه ما رخ داده، اين است كه در پروسه گذار كه در ايران از مشروطيت (گذار جامعه سنتي به مدرن) آغاز شده است ( اما هنوز در اين بخش پيش نرفته ايم و بسيار راه داريم تا به جامعه مدرني برسيم) چيزي كه انتظار داريم، اين است كه قدرت در نهاد سياست و حكومت كاهش يافته و قدرت جامعه مدني افزايش پيدا كند. منتها در ايران دو مساله رخ داده است. اول اينكه، همزمان با ورود به جامعه مدرن، نفت كشف شد. سال 1285 قانون مشروطيت تصويب و يكسال پس از آن نفت كشف شد و پول نفت به دست دولت افتاد. حكومت كه بايد تضعيف ميشد و روند تضعيف آن آغاز شده بود اما پس از اينكه نفت در دست دولت قرار گرفت، آن را ابزار كنترل جديدي براي خود قرار داد و ابزارهاي كنترلي خود را به دليل ارتباطات جهاني رشد دانش و فناوري و رشد بازارهاي اقتصادي از دست داده بود. حكومتهاي قاجار بسيار ضعيف شده بودند اما بلافاصله بعد از ورود نفت، ضعف آنها را متوقف كرد. بنابراين توانستند با سرمايه نفت، كنترل مصنوعي را اعمال كنند. از سوي ديگر نهادهاي مدني بهخاطر رانتهايي كه از بالا سرازير ميشد، تبديل به نهادهاي چانهزني با نهاد سياست شدند. در اين ميان حزب تشكيل شد؛ البته نه براي اينكه فعاليتهاي مدني را براي پيشبرد جامعه انجام دهد بلكه اين احزاب تشكيل شدند تا در چانه زني با نهاد سياست، سهم خود را از نفت بگيرند. به اين ترتيب دو مساله پس از ورود سرمايه نفت رخ داد. نفت فرآيند سقوط اقتدار حكومتي را متوقف كرد و حكومت ابزار كنترلي به نام سرمايه نفتي را به دست گرفت كه هر اقدامي را باب ميل خود انجام داد. با اين حال، نهادهاي مدني كه بايد شكل ميگرفتند، متوجه سرازير شدن رانت شدندو به جاي اينكه به سمت يك نهاد مدني بالغ بروند به سراغ چانه زني(ارتباط با نهاد سياست) با حكومت براي دريافت رانت رفتند. بنابراين تكامل نهادهاي مدني كُند و متوقف شد. اين معضلي بود كه ما در ايران با آن روبه روشديم.
امتناع نهادهاي مدني براي رفتن به سمت بلوغ
بلوغ نهادهاي مدني بسيار زمانبر است و زمان بسياري ميطلبد تا بالغ شوند. اما به دليل اينكه صبر و توانايي مشاركت در جامعه ايران پايين است، اگر هم نهادهاي مدني شكل گرفتند، چند قدمي كه رفتند متوجه شدند كه توانمندي ندارند و ترجيح دادند كه به سمت حكومت گام بردارند. اگر قرض الحسنه بود به حكومت پيوست و اگر هم حزب بود، به همين صورت به سمت حكومت جذب شد. در واقع مشكل مهمي كه در رابطه با نهادهاي مدني وجود دارد و در ايران نيز جدي به نظر ميرسد، اين است كه نهادهاي مدني فرآيند بلوغ خود را طي نميكنند. بلوغ چگونه شكل ميگيرد؟ اگر نهادهاي مدني به سمتي بروند كه سازماندهي شوند و سلسله مراتبي پيدا كرده تا بتوانند اهداف خود را اولويتبندي كنند، منابع خود را تخصيص عقلاني بدهند، استمرار ، گفتوگوي عقلاني و تقسيم كار ايجاد كنند و همچنين بر فعاليت اعضا نظارت داشته باشند، آن زمان است كه بالغ ميشوند. اما اگر نهادهاي مدني نتوانند سازماندهي كنند حتي اگر مشاركت داوطلبانه و هميشگي نيز وجود داشته باشد،دوباره نميتواند تبديل به سازمان شود. تا زماني كه يك نهاد مدني سازماندهي نشود، اهداف و سلسه مراتب نداشته باشد، تخصيص منابع غير منطقي خواهد بود و پاسخگويي نيز كاهش پيدا ميكند و به همين دليل نهاد مدني بالغ نميشود.
دو جناح قدرتمند اما بدون سازماندهي
يكي از مشكلات اساسي در ايران، اين است كه نهادهاي مدني بالغ نميشوند. يكي از دلايل آن رانتهايي است كه از سوي حكومتها به سمت نهادهاي مدني ميآيد و نهادها را در همان سطح متوقف ميكند؛ به گونهاي كه ديگر اين نهادها نيازي به بلوغ نميبينند. به عنوان مثال در حال حاضر 40 سال است كه دو جناح(اصلاح طلب و اصولگرا) در كشور داريم كه نهاد مدني هستند و بهطور داوطلبانه، غيرانتفاعي، مستمر و عقلاني همكاري ميكنند اما سازماندهي نشدهاند. چه كسي رييس اين جناح است؟ مشخص نيست! چه كسي معاون است؟ مشخص نيست! و چه كسي بايد توليد فكر كند؟ دوباره مشخص نيست! چه كسي بايد كار ميداني انجام دهد؟ مشخص نيست! بهترين نمونه از ناتواني بازيگران ما در ساخت نهاد مدني همين است. اينكه 40 سال است دو جناح قدرتمند داريم كه هر كدام از آنها بخشي از قدرت انواع نهادها را به خدمت گرفته اند اما به دليل اينكه نتوانسته به سلسله مراتب تبديل و سازماندهي شود ، اقتدار قابل كنترلي ندارد. اقتدار آن چيست؟ اينكه ناگهان نهضتي ايجاد كند كه طي يك هفته كاري انجام دهد به طور مثال راي بدهد، راهپيمايي كند يا به جايي حمله كند و تمام ميشود. آن دورهاي كه بايد منابع خود را تخصيص دهد، نگاه مي دارد و يك هفته تخليه ميكند، چرا؟ منابع بايد در طول سال و آرام آرام تخصيص داده شود. انرژيهاي اجتماعي را بايد در طول سال و آرام آرام تخليه كرد. چرا اين اتفاق نميافتد؟ به اين دليل كه سازماندهي ندارد؛ بنابراين اصليترين آسيبي كه در نهادهاي مدني ايران وجود دارد، اين است كه شكل ميگيرند اما همچنان نابالغ و كودك( هياتي و توده وار ژلهاي و بدون سازمان) ميمانند.
كاهش درآمد حكومت و تمرين تلاش براي نهادهاي مدني
اين مسالهاي است كه نهادهاي مدني بايد وقت بگذارند و آن را در درون خود حل كنند و مساله سازماندهي را جدي بگيرند. نبايد منتظر ثبت شدن بمانند و براي مثال بگويند پروانه حزب ندادند. نهاد مدني لازم نيست كه ثبت شود. اگر پروانه دادند ميگويم حزب هستيم اما هويت نهاد مدني وابسته به پروانه و مجوز نيست بلكه هويت آن وابسته به ارتباطات است. همكاري جمعي و مستمر عقلاني است كه هويت را ميسازد. اين هويت از جايي بايد ساختار سازماني پيدا كند و به سلسه مراتب تبديل شود. اين قسمتي است كه درآن ناتوانيم. بخشي از آن ناشي از ناتواني ذاتي ما ايرانيها در مشاركت و همكاري مدني است. به اين معنا كه به مساله كودكي و آموزش هاي نادرست و ناتوانايي خانواده و مدرسه(در آموزشهايي كه بايد داده ميشد) بازميگردد تا در گفتوگو، مدارا، صبر و مشاركت و همكاري اجتماعي توانمند شويم. بخشي از آن مربوط به رانتهاي حكومتي و وسوسهانگيز ميشود كه نهاد مدني را متوقف كرده است. اتفاقي كه افتاده اين است: نهاد مدني به جاي اينكه در جهت ماموريتهاي خود بالغ شود در جهت ارتباطات با منابع قدرت تلاش ميكند. اين آسيب بزرگي است و نهادهاي مدني بايد به حال خود فكري كنند. البته خوشبختانه به علت كاهش درآمدهاي حكومتها و دولت در ايران، اين مساله به طور طبيعي از بين ميرود. يعني ديگر آن بودجههاي سرشاري كه در حوزههاي مختلف (اجتماعي،زنان، كودكان، هنر، مطبوعات و...) تخصيص ميدادند، كمرنگ شده است. بنابراين حالا نهادهاي مدني بايد تمرين كنند كه روي پاي خود بايستند. با يكديگر همكاري، مدارا و صبر داشته باشند. اين معضل اساسي است كه در اقتصاد و جامعه داريم، اينكه توان همكاري بلندمدت وجود ندارد.
تحمل به ثمر نشستن تلاشهايمان را نداريم!
بنگاههاي اقتصادي راه مياندازيم 3 تا 6 ماه بعد آن را منحل ميكنيم. آيا فكر نميكنيد كه چرا پس از وقت بسياري كه براي تصميمگيري، مذاكره، بحث هدفگذاري و تلاش در جهت راهاندازي بنگاهها اختصاص داديد، چندسال براي بازدهي بنگاه اقتصادي صبر نميكنيد؟ حداقل سه تا چهار برابر دورهاي كه براي راه اندازي يك بنگاه تلاش كرديد، تجربه كنيد! هر بنگاهي كه راه اندازي ميشود، پس از يك سال فعاليت،تعطيل ميشود. بخشي از آن بازميگردد به آن ناتوانيهايي كه در كودكي ما شكل گرفته و بايد زمان بدهيم تا حل شود. هيچ توسعه پايداري شكل نميگيرد و هيچ دموكراسي پايداري ايجاد نميشود مگر اينكه نهادهاي مدني بالغ شكل بگيرند و بلوغ زماني به وجود ميآيد كه نهاد مدني از بيشكلي به سمت سازماندهي شدن سوق داده شود. بنابراين اگر ما 10هزار NGO تشكيل دهيم كه تشكيل داديم، چون بالغ نشدند و به سمت سازماندهي، ارتباطات مستمر و عقلانيت نرفتند و به نوعي هيجاني شكل گرفتند،پس از آنكه مقداري فضا تغيير كرد 10 هزار NGO محو شدند. اكنون شبكههاي مجازي در معرض همين آسيب قرار گرفتهاند. نهادهاي مدني مجازي در حال شكل گرفتن هستند كه يكي از قدرتمندترين حوزههايي است كه شكل ميگيرد. جامعه مدرن به سمت حكومت مجازي ميرود. 10 سال قبل پيش بيني ميكردم كه تا 10 سال ديگر پول كاغذي حذف ميشود. نخستين كشور اروپايي فكر كنم سوييس بود كه پول كاغذي را به طور كامل حذف كرد و به سمت پول ديجيتال رفت. البته اين پول را دولت توليد ميكند اما به سرعت به سمت پولهاي ديجيتالي ميرويم كه مردم توليد ميكنند، نه دولت. حوزههاي ديگر نيز به سمت حكومت مجازي مي روند.
توانايي تبديل يك گروه تلگرامي به يك نهاد مدني با اقتدار
در حال حاضر فضاي مجازي مستعد شكلگيري نهادهاي مدني مجازي است. يعني آدمها در مكان خاصي دور يكديگر جمع نميشوند و سقفي يا شركتي وجود ندارد اما نهادهاي مدني هستند كه ميتوانند گفتوگو كنند و حركتي راه بيندازند. اينها قدرت در دست خواهند داشت. اكنون در فضاي مجازي انبوهي از اطلاعات در دست است اما اقتداري وجود ندارد و هيچ اقدامي صورت نميگيرد. چرا؟ به اين دليل كه سازماندهي وجود ندارد. براي مثال گروههاي ميليوني در تلگرام وجود دارند اما به اين دليل كه سازماندهي نشدهاند هيچ اقدامي نميتوانند انجام دهند و اقتدار ندارند. حتي يك ميليون عضو دارد و اطلاعات ميچرخد، اگرچه قدرت اطلاع رساني داشته اما اقتدار ندارند. اگر بخواهيم نهادهاي مدني مجازي بالغ شوند، بايد به سمت سازماندهي شدن پيش برويم. براي مثال هر گروه تلگرامي كه به 10 نفر رسيد، يك هيات مديره تشكيل شود. راي گيري كنند سه نفر هيات مدير، يك نفر مسئول گروه و دو نفر ديگر دبير گروه شوند. به محض اينكه هيات مديره شكل گرفت، قدرت سازماندهي به دست ميآيد. اطلاعات مزاحم را حذف ميكنيم، ميتوانيم قاعده بازي قرار دهيم و اساسنامه بنويسيم. در اين ميان افراد و اعضايي كه قواعد بازي را رعايت نميكنند، حذف كنيم. آرام آرام به اين شكل يك گروه تلگرامي ميتواند تبديل بهيك نهاد مدني داراي اقتدار شود. اكنون توانمندي بسياري وجود دارد اما كار به اين سادگي انجام نميشود. از كارهاي كوچك ميتوان موفقيتها و پيامدهاي بزرگ به دست آورد. مهمترين آفتي كه در ايران داريم، اين است كه نهاد مدني بالغ نداريم. نخست اينكه نهادهاي مدني در ايران (در برابر نهادهاي اجتماعي، فرهنگي و سياسي بسياري كه در دنياي مدرن شكل گرفته) بسيار اندك است و دوم، همين مقدار نيز بالغ نشدهاند و همچنان به صورت نابالغ فعاليت ميكنند.