به گزارش اتاق خبر، اگر علاقهای به دزدان دریایی داشته باشید، حتماً اسم "بارتولومئو روبرتز" را شنیدهاید. این نام موضوع بسیاری از داستانها بوده است. اما در سالهای تاریک تاریخ، مردی واقعی با همین نام وجود داشت که دریانوردی و دزدی در خونش بود و در میان خدمه کشتی، بهعنوان شخصیتی خوشظاهر و درعینحال بیرحم شناخته میشد. کاپتان روبرتز واقعی با میل و هوس شدید به ثروت و انتقامجویی، مشهورترین دریانوردی است که سفرهای بیرحمانه و سنگدلانه اش آبهای اقیانوس اطلس را از کانادا تا ماداگاسکار، قرمزرنگ کرد.
جان روبرتز در سال 1682 در کاسنیود باخ بین فیشگارد و هاورفورد وست از توابع ولز متولد شد. درباره سالهای اولیه زندگیاش اطلاعاتی در دست نیست، اما گفته میشود اولین بار در سیزدهسالگی به دریا رفت. او بیستوچهار سال بعد را صرف یادگیری فنون دریانوردی و قایقرانی کرد. در سال 1718 به یک قایق جنگی در باربادوس ملحق شد. کسی نمیداند چرا در آن دوران نام خود را تغییر داد؛ اما برخی میگویند به دلیل تحسین و ستایش یک دزد دریایی معروف به نام "بارتولومئو شارپ" بوده است.
دنیای دزدان دریایی
اولین تاختوتاز روبرتز به دنیای دزدان دریایی سال بعد و زمانی آغاز شد که در کشتی بردگان "پرنسس" کار پیدا کرد. کشتی در ساحل طلا (یکی از مستعمره های پیشین بریتانیا در خلیج گینه در غرب آفریقا) در منطقهی غنا کنونی، لنگرانداخته بود. آنجا بود که موردحملهی دو کشتیِ دزدان دریایی قرار گرفت که هر دو توسط "کاپیتان هاول دیویس" فرماندهی میشدند. دیویس نیز مانند روبرتز اهل ولز و از همان شهری بود که روبرتز در آنجا متولد شد. این تصادف عجیب باعث شد دیویس فوراً از رابرتز خوشش بیاید و او را به کشتی دزدان دریایی خود ببرد.
زندگی جدید
بااینکه رابترز تحت فرمان وحشیانه کاپیتان کشتی بردهها کار کرده بود، اما همیشه میخواست یک ملوان سرشناس شود. بنابراین ابتدا در برابر پیشنهاد دیویس مقاومت کرد. اما او ماهی تنها سه پوند درآمد داشت و هیچ امیدی به ترفیع مقام هم نبود. و البته، او با دزدان دریایی بیرحم روبرو بود. پس راه دیگری نداشت. خوشبختانه، دیویس خیلی زود به مهارتهای او در کشتیرانی پی برد. مهارتها و خلقوخوی شرور، باعث شد خیلی زود در میان رفقای جدیدش محبوب شود.
اولین مبارزه
تنها چند هفته بعد، روبرتز در حملهای موفق به یک کشتی تجاری هلندی، ارزش و لیاقت خود را به دیویس ثابت کرد. از قضا در این کشتی فرماندار آکرا نیز حضور داشت و مقدار زیادی نقره به ارزش 15 هزار پوند از دارایی هاش در کشتی بود.
رهبر گمشده
اندکی بعد کاپتان دیویس تصمیم گرفت به جزیره "پرنسیپ" در سواحل جنوبی نیجریه حمله کند. پرچم بریتانیا را برافراشتند و توانستند وارد بندر شوند. دیویس و یارانش نقشه کشیدند فرماندار را گروگان بگیرند و درازای آزادیاش باج سنگینی طلب کنند. اما نقشه شکست خورد. فرماندار از نقشه آنها باخبر شده بود. دیویس در این عملیات به دام افتاد و به ضرب گلوله کشته شد. باید کاپیتان جدیدی انتخاب میشد. روبرتز تنها با شش هفته کار، آنقدر معروف شد که وی را بهعنوان رهبری خودرأی و جسور انتخاب کردند.
نقش جدید
اولین دستور رابترز انتقام گرفتن از کسانی بود که کاپیتانش را به قتل رساندند. بنابراین در نیمههای شب به جزیره بازگشتند و به شهر حمله کردند. هر کس که توانستند را کشتند، توپهای قلعه را به اقیانوس انداختند و سه کشتی بزرگ تجاری را به آتش کشیدند. از آن زمان به بعد، به "بارت سیاهدل" معروف شد.
غارت بیشتر
روبرتز از آفریقا اقیانوس اطلس را طی کرد و با یک ناوگان پرتغالیِ حامل گنج در بندر "تودوس اوس سانتوس" برخورد کرد. این کاروان بسیار عظیم بود: 42 کشتی پر از طلا و نقره. اما چگونه باید به گنج میرسید؟ نمیتوانست بفهمد کدام کشتی حامل گنج بیشتری است. بهعلاوه، دو کشتی جنگی عظیم از این کاروان حفاظت میکردند.
موذی و مکار بود
روبرتز بسیار زرنگ و حیلهگر بود و میدانست حمله به این کاروان، نابودی قطعی کشتی خودش را دربر خواهد داشت. بنابراین نقشه کشید بدون ایجاد سوءظن به این کاروان نفوذ کنند. او پرچم پرتغال را برافراشت و از پشت به کشتی جنگی نزدیک شد. اندکی بعد متوجه کوچکترین و دورترین کشتی از ناو جنگی شد. او از کنار آن عبور کرد، گویی میخواهد پیامی برساند. اما در آخرین لحظه به همراه یارانش به عرشه کشتی پریدند، آن را تصرف کردند و درباره کشتی حاملِ بیشترین طلا اطلاعات گرفتند. اکنون هدف مشخص بود.
لایقِ پادشاهی
ثروتمندترین کشتی "ساگرادا فامیلیا" بود که 40 اسلحه و 170 نفر خدمه داشت. او در روز روشن به سمت کشتی رفت و توانست بدون شلیک حتی یک گلوله آن را در اختیار بگیرد. چنین تصاحبی تنها با ایجاد رعب و ترس محض امکانپذیر است که یکی از تخصصهای روبرتز بود. روبرتز 80 هزار سکه طلا و یک صلیب الماس که برای پادشاه پرتغال بود، را غارت کرد. او الماس را بهنشانه افتخار به سینه خود می آویخت.
رو به پایان
روبرتز نمیدانست؛ اما دوره طلایی دزدان دریایی رو به اتمام بود. زیرا هر روز هشیاری و ارتباطات میان دریانوردان بیشتر میشد و دزدان دریایی دشمنان بیشتری پیدا میکردند. خود روبرتز نیز در عین هوشمندی و شجاعت، بسیار ناجوانمرد بود. گفته میشود فرماندار مارتینیک را پس از دستگیری، از دکل کشتی خود آویزان کرد. هر که با او نبود، دشمنش محسوب میشد. دنیا را اینگونه میدید.
مرگ
روبرتز اعتقاد داشت مرگ باید در شعلههای شکوه باشد؛ و همینطور هم شد. دو کشتی او را غافلگیر کردند. خدمه کشتی از جشن شب قبل هنوز مست بودند. روبرتز در حال فریاد زدن دستورات مانور با اصابت گلولهای به گلویش، از دنیا رفت. همانطور که وصیت کرده بود، بدنش را به دریا انداختند.
فرادید