به گزارش اتاق خبر،احمدرضا کاظمی نوشت:
درکمال ناباوری و بهت همگان، هنوز در بین علاقهمندان به نویسندگی کسانی هستند که به این کار به چشم «شغل» نگاه میکنند و توی فانتزیهایشان قصد دارند از این طریق امرار معاش کنند و حتی تشکیل خانواده داده و زن و بچه نان بدهند. حالا فانتزیهایشان راجع به تشکیل خانواده به ما ربطی ندارد! ولی درباره امرار معاش ربط دارد! البته نه اینکه این کار شدنی نباشدها، چرا شدنی است منتها شما در صورتی میتوانید با حقالتحریرهای نویسندگی و درآمد حاصل از فروش کتاب، امرار معاش کنید و به حیاتتان ادامه بدهید که مثل گیاهان توانایی فتوسنتز داشته باشید، یعنی یک جورهایی از نور خورشید تغذیه کنید و نیازی به گوشت کیلویی ٤٠ هزارتومان، تخممرغ دانهای ٣٠٠تومان و نان سنگک یک رو کنجد با خمیر دو چونه ٢٥٠٠ تومان نداشته باشید!
یا حالا اگر نتوانستید فتوسنتز کنید حداقل باید یک رگتان مثل شُتر باشد و بتوانید در یک جایی از بدنتان برای چند ماه آب و غذا ذخیره کنید که وقتی با عقب افتادن چندماهه حقالتحریرها یا کفاف ندادن حقوقتان مواجه میشوید، به مشکل برنخورید و به رحمت ایزدی نروید! حالا اینکه این ذخیرهسازی را کجایتان میخواهید انجام بدهید بستگی به پتانسیلهای فیزیکی خودتان دارد.
البته یک راه دیگر هم برای اینکه بخواهید به نویسندگی به چشم شغل نگاه کنید وجود دارد، آن هم اینکه نویسندگی را بهعنوان شغل دوم خود در نظر بگیرید ولی این مورد هم در حالتی شدنی است که در شغل اولتان «مرتاض» باشید! یعنی فارغ از زمان و مکان، بتوانید مدتها روی سیم خاردار و لب تیغ راه بروید، روی زغال داغ یا تخت میخدار بخوابید و در طول یک ماه هم با خوردن یک نصفه خرما و ١٠٠ گرم گردو، انرژی لازم برای زنده ماندن را بدست بیاورید! فکر هم نکنید این کار برای ما انسانهای عادی شدنی نیست، کریستین بیل بازیگر معروف آمریکایی و برنده جایزه اسکار، برای بازی در فیلم «ماشینیست» سه ماه آزگار روزانه فقط نصف قوطی کنسرو و یک نصف سیب میخورد تا ٣٠ کیلو وزن کم کند!
مشکل ما نویسندهها اینجاست که شما اگر همه این کارها را هم بکنید نهایتا فقط و فقط میتوانید «خودتان» را قانع کنید که نویسندگی شغلتان است! در این زمانه شما اگر خواستگاری رفتید و از شما پرسیدند «شغل شما چیه؟»، کافیست بگویید «بنده نویسنده هستم» تا پدر عروس یکجوری با تعجب و خشم و غضب نگاهتان کند که اگر میگفتید من یوزپلنگ هستم، داخل سیرک کار میکنم و چهار دست و پا از توی حلقه آتش میپرم، اینقدر متعجب نمیشد! حالا بدبختی اینجاست که شما نویسندگی را بعنوان شغل که هیچ، بعنوان «تفریح» هم نمیتوانید معرفی کنید.
اگر هم خیلی زرنگ باشید و بتوانید به هر زحمتی که شده در جلسه اول خواستگاری یک جوری این نویسنده بودنتان را بهعنوان شغل اثبات کنید، کافیست خانواده عروس بیایند در موردتان تحقیق کنند و بفهمند مثلا در صفحه سیاسی فلان روزنامه یادداشت مینویسید.
در این لحظه آنها ناخواسته شما را به چشم یک جاسوس ِ MI٦ میبینند که هرلحظه ممکن است دستگیر شوید. یعنی پشت سرتان اگر بگویند طرف سیگاری است، رفیق باز است، قبلا سه بار ازدواج کرده و هشتا بچه دارد، دست بزن دارد، بیست و چهار ساعت پای بساط گل و بنگ و شیشه است و اصلا اخیرا رفته تایلند، اینها را میشود یکجوری ماستمالی و توجیه کرد اما نویسندگی، آن هم از نوع طنزسیاسیِ پا در کفشِ بزرگانکن را نه!
شهروند