سخني چند راجع به ابنبطوطه
اتاق خبر: از ديار مغرب اقصي يعني قسمتي از دنياي معلوم امروز كه مراكش نام دارد و در شمال غربي قاره آفريقا واقع است مقارن 662 سال پيش از بين مردم يكي از شهرهاي آن به نام طنجه سياحي برخاست و بعشق جهانگردي با وسائل آن روز بمسافرتهايي دور و دراز دست زد . نام اين سياح ابن بطوطه است و او در زماني كه بيش از 20 تا 22 سال نداشت مسافرت شگرف خود را آغاز كرد. وي قريب 28 سال به سير و سياحت و كسب دانش و معرفت و مطالعه در آفاق وانفس پرداخت و در اين مسافرتهاي طولاني يا با پايپياده طي طريق ميكرد و يا از وسائل حمل و نقلي كه بزرگان و مشاهير و اشخاص سرشناس براي وي فراهم ميكردند استفاده مينمود عشق بسفر و ديدن اقوام و اقاليم گوناگون چنان در اين جهانگرد شدت داشت كه وي با وسائل موجود هفت قرن پيش توانست خود را به پكن و روسيه و از آنجا به قلب آفريقا برساند ا بن بطوطه در دوران 27 سال مسافرت خود لااقل چهل بار ازدواج كرد و پس از بازگشت به طنجه مدت 23 سال ديگر نيز بزندگي ادامه داد .
برخلاف ماركوپولو سياح معروف ونيزي كه 50 سال قبل از ابن بطوطه عازم مشرق زمين شده بود ابن بطوطه نه تاجر بود و نه سفير بلكه در ابتدا يكي از طلاب علوم معقول و الهيات بود كه مصمم شده بود با پاي پياده بمكه مسافرت كند و در آنموقع 21 سال داشت . در اين مسافرتها اشخاص مختلفي از دختر امپراطور روم شرقي گرفته تا يكي از دزدان دريايي بنگاله باو وسيله حمل و نقل دادند . در نزديكي دهلي سياهپوستي او را بر پشت خويش حمل ميكرد و ابن بطوطه در آنحال در خواب خوش فرو رفته بود . ابن بطوطه در اسكندريه از شهرهاي مصر برهانالدين اعرج دانشمند و زاهد معروف را ملاقات كرد . اعرج به او ميگويد چنين ميفهمم كه شوف و علاقه وافري به ديدن ممالك مختلف داري در اينصورت بايد از فريدالدين برادر من در هندوستان و قطبالدين برادر ديگرم در چين ديدن كني و هنگامي كه ايشان را ملاقات كردي سلام مرا بآنها برساني . ابن بطوطه در يادداشتهاي خويش شرح كامل مسافرتهاي خود را نگاشته و در باره تجارت و خورد و خوراك مردم و بخصوص راجع بزنان شرح جامعي نقل كرده است . وي براي اولين مرتبه كه در آفريقا چشمش به درخت تنبول ميافتد منظره درخت در او تاثير عميقي مي بخشد .
نوشته است كه منظره اين درخت شخص را به حال وجد و نشاط ميآورد . ابن بطوطه در كنار درياي سياه سوار بركشتي شد ولي سخت مريض شد و از طرف ديگر نزديك بود غرق شود ولي بهر زحمتي بود [27] خود را به شبه جزيره كريمه رسانيد و از آنجا بوسيله گاريهاي كندرو و يا اسبهايي كه حكام محلي در اختيار او ميگذاشتند عازم مسكو شد . خيلي ميل داشت باز هم به نواحي شماليتر برود و ببيند آيا راست است كه در آن نواحي در فصل زمستان تقريبا تمام 24 ساعت شب است ولي باو گفتند كه وسائط نقليه براي آن نواحي نيست مگر سورتمههايي كه سگان قوي هيكل قطبي آن را ميكشند اما ابن بطوطه حاضر به اين مسافرت نشده و ميگويد من سوار سگ نميشوم .
ابن بطوطه سپس بهندوستان رفته و از آنجا با يك كشتي عازم چين ميشود و در آنجا برادر برهانالدين زاهد اسكندريه را ملاقات ميكند وقتيكه ابن بطوطه بشهر خنسا (كينگ سه ) ميرسد 55 سال از فوت سعدي شيرازي گذشته بود ولي اشعار شيخ شيراز را ملاحان چيني هنگام سفر و يا تفرج روي دريا ميخواندند .
ابن بطوطه مي نويسد امير شهر ( قورتاي ) ما را بخانه خود مهمان كرد و جشني ترتيب داد . سه روز مهمان او بوديم سپس پسر خود را با ما بگردش بخليج فرستاد .
بر سفينهاي سوار شديم پسر امير در سفينه ديگري سوار بود و از اهل طرب و موسيقي جمعي را همراه داشت .
اين سازندگان بچيني و عربي و فارسي مينواختند اما پسر امير به آواز فارسي عشقي مخصوص داشت و آهنگي باين زبان ميخواندند و من چون چندين بار بلحني كه ميخواندند گوش دادند آن را ياد گرفتند . ابن بطوطه نوشته است كه آنها چنين ميگفتند : تا دل بمهرت دادهام در بحر فكر افتادهام چون در نماز استادهام گويي بمحراب اندري
ابن بطوطه پس از گردش در سراسر چين بافريقاي شمالي باز ميگردد و در عرض راه چند تن از زنان سابق و فرزندان خود را ميبيند و سپس عازم جنوب اسپانيا ميشود و پس از ورود بمراكش چون وسيله آماده و مهيا بود سفري نيز بقلب آفريقا ميكند و سرانجام هنگامي كه 50 سال داشت دست از سفر باز كشيد و در طنجه مقيم شد تا در 73 سالگي بدرود حيات گفت .
ورود ابن بطوطه بشهر اصفهان
ابن بطوطه در مسافرت خود به ايران از طريق بصره و آبادان و شوشتر و ايذه و لنجان بشهر اصفهان وارد شده است لنجان از نواحي پربركت اصفهان است كه زاينده رود از آن ميگذرد [28] و به دو قسمت لنجان عليا و سفلي تقسيم ميشود : مركز لنجان عليا مبارکه است و مركز لنجان سفلي فلاورجان است كه پلي تاريخي نيز از عهد صفويه دارد . ابن بطوطه در لنجان سفلي از آبادي بزرگي كه اشترگان ( اشترجان) نام دارد و بهنگام ورود وي شهري آباد و معتبر بوده است گذشته است .
اشترگان كه امروز آنرا اشترجان مينامند دهكدهايست كه در چهل كيلومتري جنوب غربي اصفهان در بلوك لنجان واقع شده و يك جاده اسفالته خوش منظره كه از باغات و مزارع و مناظر كوهستاني احاطه شده آنرا بشهر اصفهان اتصال ميدهد و در مدت كمتر از يكساعت ميتوان از اصفهان بآن محل رفت در اين دهكده مسجد باشكوهي وجود دارد كه در اواخر سلطنت سلطان محمد اولجايتو بوسيله يكي از بزرگان محل بنام محمدبنمحمودبنعلي اشترجاني بنا شده است وي پس از الجايتو از موستوفيان و منشيان بزرگ جانشين وي سلطان ابوسعيد بهادر خان بوده است و مدتها وزرات امير سَوَنْج از امراي مشهور اورا بعهده داشته است . مترجم رساله محاسن اصفهان حسينبن محمد بن ابي الرضا علوي آوي در ذكر پنجم از كتاب (محاسن) از باني مسجد اشترگان بنام : صاحب مغفور سعيد فخرالدوله والدين محمدالاشترجاني طاب ثراه با تجليل تمام نام ميبرد و ميگويد كه در غمخوارگي زير دستان و دلبستگي باحوال بيچارگان دقيقه اي فروگذار نكرده و خواب خوش را بر خود حرام كرده بود و چون مردم لنجان از ظلم و جور حكام اصفهان بدو شكايت ميبردند با موافقت پادشاه وقت حكومت لنجان را شخصا بعهده گرفته همت بر ضبط و اتساق امور مصروف گردانيد و در زمان او عدل و داد جانشين ظلم و جور شد .
و اين است كتيبه تاريخي مسجدي كه محمد اشتر جاني در اشترگان بنا كرده است:
(( امر ببناء هذا المسجد المبارك الصاحب الاعظم ملك الوزرا في العالم فخر الدنيا و الدين محمد بن محمود بن علي الاشترجاني )) و در كتيبه سر در شرقي مسجد سال ساختمان آن (715هجري) بشرح زير آمده است :
((بسمالله الرحمن الرحيم و ان المساجد لله فلا تدعوا معالله احدا في سنته خمس عشره و سبعئمائه ))
ساختمان اين مسجد كه از لحاظ معماري و تزئينات فراوان گچ بري بهيچوجه متناسب با موقع امروزي دهكده اشترگان نيست به خوبي ميرساند كه در 672 سال پيش كه ساختمان آنرا پايان دادهاند در مركز شهري بزرگ و پرجمعيت واقع بوده است و ابن بطوطه 660 سال پيش و درست دوازده سال پيش از اتمام ساختمان آن در زمانيكه سلطنت ممالك محروسه ايران با سلطان ابوسعيد بهادر خان بوده است باين شهر وارد شده و از مسجد آن ديدن كرده است .
ابن بطوطه در اين باره چنين مينويسد :
((….. پس مسافرت ما در زمين پهناور و پر آبي آغاز شد كه از مضافات شهر اصفهان بشمار ميرود و در اين طريق نخست بشرح اشترگان رسيديم اشترگان شهري است نيك و پر آب و داراي باغها . مسجد زيبائي نيز دارد كه آبي از وسط آن ميگذرد ))1 جوي آبي كه ابن بطوطه از آن نام ميبرد هم اكنون بيرون از مسجد در مقابل سر در باشكوه تاريخي آن جريان دارد و نويسنده اين مقاله بكرات از آن ديدن كرده است .
ابن بطوطه در راه اصفهان
ابن بطوطه مي نويسد: سپس بشهر فيروزان رفتم 2 كه شهري كوچك است و نهرها و باغها و درختها دارد . بعد از نماز عصر بود كه باين شهر رسيديم و مردم براي تشييع جنازهاي به بيرون [29] شهر آمده بودند از پيش وپس جنازه مشعلها افرخته بودند و بدنبال آن شيپورها ميزدند و مقنيان آوازهاي طربانگيز ميخواندند . ما از كار آنان در شگفت شديم و يك شب در آنجا مانديم و فردا به قريه فيلان رفتيم .
فيلان قريه بزرگي است كه روي رودخانه عظيمي ساخته شده 3 و در كنار آن مسجد بسيار زيبايي وجود دارد و از زمين تا داخل مسجد پله ميخورد و اطراف را باغها فراگرفته است . آن روز را نيز از وسط باغها و آبها و ديه هاي زيبا كه برجهاي كبوتر زيادي در آنها ديده ميشود بسير خود ادامه داديم و پسين روز بشهر اصفهان رسيديم .
ابن بطوطه در اصفهان
سپس ابن بطوطه بشهر اصفهان وارد شده است و در مورد اين شهر چنين مينويسد :
(( اصفهان كه از شهرهاي عراق و عجم است شهري بزرگ و زيبا است ولي اكنون قسمت [30] زيادي از آن در نتيجه اختلافاتي كه بين سنيان و شيعيان آن شهر بوقوع ميپيوندد بويراني افتاده. اين اختلافات هنوز هم ادامه دارد و مردم آن شهر دائم در منازعه و كشتار بسر ميبرند. ميوه در اصفهان فراوان است از جمله زردآلوي بينظيري كه قمرالدين ناميده ميشود و آنرا خشكانيده ذخيره ميكنند. هسته اين زردآلو شيرين است. ديگر از ميوههاي اصفهان به آن شهر است كه نظيرش در هيچ جا پيدا نميشود.
به اصفهان بسيار خوشطعم و بزرگ است. ديگر از ميوههاي اين شهر انگور عالي و خربزه عجيبي است كه غير از بخارا وخوارزم درهيچ جاي دنيا مثل و مانند ندارد.
پوست اين خربزه سبز رنگ است و داخل آن قرمز و آنرا ميشود نگاه داشت مانند شريحه كه در بلاد مغرب نگاه ميدارند.
اهالي اصفهان مردمي زيبا روياند. رنگ آن سفيد و روشن و متمايل بسرخي است. شجاعت و نترسي از صفات بارز ايشان ميباشد.
اصفهانی ها مردماني گشاده دستاند. همچشمي و تفاخري كه ميان آنان در مورد اطعام و ميهماننوازي وجود دارد منشاء حكايات غريبي شدهاست.
مثلا اتفاق ميافتد كه يك اصفهاني رفيق خود را دعوت ميكند و ميگويد بيا برويم نان و ماست با هم بخوريم ولي وقتي او را به خانه ميبرد انواع غذاهاي گوناگون پيش او ميآورد و اصفهانيها باين رويه خود مباهات زياد ميكنند. هر دسته از پيشهوران اصفهان رئيس و پيشكسوتي براي خود انتخاب ميكنند كه او را ( كلو ) مينامند دستههاي ديگر هم كه اهل صنعت و حرفه هستند بهمين نحو روسائي براي خود بر ميگذينند. جوانان مجرد اين شهر جمعيتهائي دارند و بين هر يك از گروههاي آنان با گروه ديگري رغابت و همچشمي برقرار است.
ميهمانيها ميدهند و هرچه ميتوانند در اين مجالس خرج ميكنند و محفلي عظيم با انواع غذاهاي مختلف فراهم ميآورند. حكايت ميكردند كه يكي از اين دستهها دسته ديگر را بميهماني خوانده و غذاي آنان را با شعله شمع پخته بود دسته ديگر كه خواسته بود تلافي بكند در دعوتي كه متقابلا بعمل آورده بوده براي تهيه غذا بجاي هيزم حرير مصرف كرده بود. ))
94104