سرما آرام آرام به شهر تزریق شده است و اولین نشانه آن تغییر پوشش جمعیت ۱۲ میلیون نفری تهران است.
«حدود ۱۵ هزار کارتن خواب و بی خانمان در تهران وجود دارد که ۱۵ درصد آنها را زنان بیخانمان تشکیل میدهند.»
همه این اعداد و ارقام را آمارهای رسمی داخلی میگوید.
برداشت اول؛ ساعت صفر/ بوستان حقانی؛ شوش
بوستان شهید حقانی در محله هرندی؛ جایی که گفته میشود حدود ۲ هزار کارتن خواب آن جا را خانه امن خود ساختهاند. تصویر لانگ شات(نمای دور) بوستان آن قدر نامناسب است که باورت نمیشود آن چه میبینی زیر پوست همین شهر اتفاق میافتد؛ هر گوشه و کنار را که نگاه کنی، کاپشنی زهوار دررفته یا پتویی چاک چاک میبینی که جماعتی زیر آن کز کردهاند.
هر یک قدم که به بوستان نزدیکتر شوی، نفس کشیدن دشوارتر می شود؛ از بسیاریِ شعلههای کوچک و بزرگ آتش که در هر گوشه و کنار میرقصند و بوی تند لاستیک و دود.
«چی میخوای داداش؟» خیرِ مقدم سوالیِ ساقیهاست. ساعت ۲۴ است؛ اولین مواجهه با بوستان شوکهات می کند.
جلوتر، کلاس درس انواع و اقسام ابزار و آلات مواد مخدر است و در یک فضای بیست- سی متری همه چیزهایی را که نامشان خط قرمز است، روی زمین چیدهاند.
پایپ از دو هزار تومان شروع میشود تا نوع مرغوب آن(!) که ۱۰ هزار تومان قیمت دارد. دو هزار تومان که داشته باشی، شیشه هم به تو میدهند. کمتر از چند ثانیه همه چیز در دسترس شماست. همان جا میفروشند، میخرند و میکشند.
ساعت به یک بامداد نزدیک میشود و بوستان همچنان ورودی جدید میگیرد؛ ورودیهایی که همه شبیه هماند؛ با لکههای «چرک مُرد» ماسیده بر صورت و گونیهای به حد انفجار رسیده از خیراتِ سطلهایِ بزرگِ آشغال.
میزان جنب و جوش در داخل بوستان رابطه مستقیمی با سرمای هوا دارد؛ شعلهها از رمق افتادهاند و کارتن خوابها نیز هم. اینجا از زورِ سرما کسی درازکش نمیخوابد.
برداشت دوم/ محلهای با بوی توامان غربت و غربتی
با واژه «اجاره در اجاره» فراخوانده میشویم به محلههایی که مبداء بزرگترین کوچِ درون شهری تهران بودهاند.
با اتکاء به آمارهای محلی، فقط ۱۰ درصدِ ساکنان اینجا را بومیها تشکیل میدهند و این گونه بود که بازارچه صابونپزخانه و خیابانهای «ادیب» و «معروفخانی» از بومیت و محلیت افتادند.
تک و توک بومیهای برجای مانده، راوی روزگاری میشوند که اینجا تا ساعت ۲ و ۳ بامداد قیامت بود از کارتن خوابها و ساقیهایی که وول میخوردند داخل کوچههای آشتی کنان و به قولِ حافظ، اینجا هر شب داستانی و فتنهای بود «ز معربدان و مستان و معاشران و رندان» و استمرار همین شب نشینیها و تکثیرِ غم انگیز آن در سراسر محل بود که سرانجام زمینه کوچ بزرگ ریشههای محله را کلید زد.
خانهها پابرجاست، فقط کمی سالخوردهتر شده است، اما ساکنان آن تغییر کردهاند. ساقیها و غربتیها توی این خانهها، خانه کردهاند.
تغییر کاربری این خانهها هم داستانهای عجیبی دارد.
یکی از بنگاهداران محل، روایت میکند: حضور چندین ساله کارتنخوابها و معتادان متجاهر و ساقیها باعث شد خیلی از قدیمیها عطای رفتن را به لقای ماندن ببخشند و کار به جایی رسید که برخی محلهها کمتر از ۱۰ درصد، ساکنان بومی دارند. اما این همه ماجرا نیست؛ به دلیل وضعیت محله، برخی مستاجرها، این خانهها را به غربتیها و ساقیها اجاره دادند و برخی خانهها حتی اتاق اتاق اجاره داده شد.
توی تک تک این خانهها کودکانِ کار خوابیدهاند. کودکان غربتی که برای حضور صبحگاهی سرِ چهارراهها و گدایی، خروس خوان، اجاره داده میشوند. کودکانی که همین محلیها میگویند اجاره روزانهشان حدود ۱۵۰ هزار تومان است. پس باید طوری از ترحم مردم پول دربیاورند که سودی هم عاید «مستاجر» شود.
توی این خانهها کارگرانِ فصلی هم به خواب رفتهاند. افغانیها و پاکستانیها نیز هم. ساعت ۲ بامداد است و صدایی از هیچ خانهای بیرون نمیآید. اما بیرون و توی کوچهها هنوز حضور سنگین کارتن خوابهای معتاد که توی تاریکی نشستهاند و ساقیهایی که زیر نور چراغ برق، حس میشود.
برداشت سوم/من از مدار خارج شدهام
تهران ۱۵ هزار کارتن خواب دارد. این آمار را شهردار تهران داده و این در حالی است که گرمخانههای پایتخت تنها گنجایش میزبانی از ۳ هزار بیخانمان را دارند و یخ زدگی و مرگ در کمین ۱۲ هزار کارتن خواب است.
سکوت، زبان رایج میان کارتن خوابهاست. هر گوشه و کناری برای خود آتشی کوچک برپا کردهاند و خیره آن شدهاند. همان اندک حرفی که بینشان رد و بدل میشود، زادگاه اصلیشان را لو میدهد؛ از بسیاری لهجهای که دارند.
چندی پیش رئیس شورای اسلامی شهر تهران عنوان کرده بود ۶۰ درصد معتادانِ کارتنخواب، شهرستانيهایی هستند که برای پيدا کردن شغل آواره تهران شدهاند.
چمران از همین کارتن خوابهایی روایت کرده است که این شبها داخل پارک هرندی میخوابند و از لرزیدن گلایه میکنند، از سرما و ترس از مردن و یخ زدن.
یکی از این کارتنخوابها پیرمردی است که گونیاش را زمین گذاشته - نگذاشته با حجمی از سوال مواجه میشود؛ حبیب هنوز نشانههایی از سنندج با خودش دارد؛ میگوید ۵۹ ساله است، اما چروک چهرهاش عمق ۷۰ ساله دارد.
در لابهلای حرفهایش هر وقت به واژه «طرد شدگی» میرسد، گریه میکند، زار میزند. یک شهر طردش کرده است و خواهر و برادری که دارد و ندارد، جگر او را سوزانده است.
میگوید: من از مدار خارج شدهام.
اگر تا صبح از سرما دوام بیاورد، کار روتین روزانهاش بدون تغییر تکرار می شود؛ صبح اول وقت، گونیاش را به دوش میگیرد و راهی میشود: لابهلای زبالهها فقط به امید بازگشتن و مواد کشیدن دنبال پلاستیک میگردم. هر چقدر هم که کار کنم، مواد میکشم، اینجا پول داشتن خطرناک است.
حبیب از زمانی میگوید که وقتی میخواسته مواد بکشد، به هزار زحمت دنبالِ «سوراخ موش» میگشته، اما: «الان همین جا وسطِ پارک شیشه میکشم؛ همه همین جا میکشند».
حالا دیگر حبیب متکلمِ وحده نیست، اطراف ما را معتادان گرفتهاند و میزگردی با حضور آنها شکل میگیرد. رحیم حداقل ۱۰ سال از ۶۱ سالی که میگوید پیرتر است. میگوید: خسته شدم و خستگی از تک تکِ واژههایش میریزد.
به قول خودش برای کسی که ضایعات مردم را جمع میکند و می فروشد، دستشویی شستن افتخار است. التماس میکند که ترکش دهند، کارش دهند و نانش دهند.
آنها که ایستادهاند، طوری گونیهایِ مندرسشان را به خود چسباندهاند و آن را به دوش فشردهاند که انگار سرمایه یک عمرشان را درون آن پنهان کردهاند.
پیرمرد دیگری که کتمانِ نام میکند به سخن میآید. میگوید: میترسم خودم را صدا بزنم، مواد همه چیزت را میگیرد، اسمت را هم. میگیرد و میبرد.
بعد خودش هم میرود، و من به او و به گونیای نگاه میکنم که آن چنان چنگی به آن زده که کسی از چنگش به در نبرد.
برداشت چهارم/ من درد مشترکم؛ مرا فریاد کن
تک و توک چراغِ روشنِ بوستان و لاستیکهایی که با سماجت، همچنان آتش را تا ساعت ۴ صبح زنده نگه داشتهاند، راه را در میان این خیلِ عظیمِ خفتگان نشانمان میدهد. بیشتر گوشه و کنار بوستان هیچ روشنایی ندارد و «راه» و «بیراه» را میتوان از صدای نالههای کشدار خفتگان پیدا کرد.
ساقیها اما هنوز بیدارند. مشتری هم دارند. با موتور روی چمنهای بوستان ویراژ میدهند. یکی از کاسبان محل میگوید: من اگر مغازه ام را ۱۰ دقیقه بعد از دوازده شب ببندم، باید به صد «مسئول» پاسخ بدهم، اما اینها تا خود صبح شیفتی کار میکنند و کسی هم کاری به کار آنها ندارد.
کارتنخوابها کلانشهرها را دوست دارند. تهرانیها آن قدر زباله تولید میکنند که کارتن خوابها نانشان را و حیاتشان را در لابهلای آن پیدا کنند.
روزانه هفت هزار و ۵۰۰ تن زباله سهمِ شیوه بد زندگی تهرانیهاست؛ و بخشِ کوچکی از آن سهم ۱۶ هزار کارتنخواب، که آن هم دود میشود.
کاووش سپیدهدمان با سه تن از اهالی محله آغاز میشود؛ اهالیِ «همین» محله تا درباره «همین» پارک و «همین» کارتن خوابها سخن بگویند.
احمد کثیری، با ادبیات خاصِ خودش درباره کارتنخوابها و بلای مستدام آنها میگوید: اوایل اینها را از بوستان، کیش میدادیم. تعدادشان «این همه» نبود. بعد ونهایی میآمد و همه را جمع میکرد. صبح دوباره ول میشدند تو محلهها و دله دزدی.
به اطراف که نگاه کنی، مفهوم «این همه» را بهتر میفهمی. این همهای که تویِ این سرما که استخوان میترکاند، عمیق به خواب رفتهاند.
دوباره و دوباره همه آنچه از ابتدای شب شنیدهام، میان این خفتگان مرور میشود:
«ماشین آتش زدهاند».
«در یک ماه گذشته، سه بار دینام کولرم را دزدیدهاند».
«ایدز و هپاتیت دارند».
«گوشواره از گوش دخترها کندهاند».
«اهالی را با سرنگ آلوده تهدید میکنند».
و نگهبان بوستان که میگفت: میترسد به آنها نزدیک شود. میگفت: اینجا یکی از همینها برای گرم کردن خودش، سرسره آتش زده بود.
تذکرِ تندِ نگهبانِ فوق به گلاویزی با کارتنخواب رسید: «دست به یقه که شدیم، ترسیدم. همه دورم حلقه زده بودند. بعد یکی از معتادها، لوله خودکاری را که با آن مواد میکشید چنان توی گردنم فرو کرد که خودکار ماند و کار به بیمارستان کشید».
آن قدر پشت سر این بوستان حرف هست که حتی آرامش سپیده دمان آن هم باورت نمیشود؛ انگار پناهندگانِ اینجا، خود را به خواب زدهاند.
ایرج دوستی میگوید: من اگر درِ خانهام باز باشد، زندگیام را میبرند. یک لحظه غفلت، یعنی شروع مجدد. اگر موادفروشها را جمع کنند، همه چیز درست میشود. مواد، معتادها را به اینجا میکشاند.
این بار نوبت گلایه به نفر دیگر میرسد؛ اکبر نوجوان هم از معتمدان محلی است. از خانهاش در طبقه پنجم میگوید که نمیتواند به خاطر دود لاستیک و چهره بوستان، لحظهای بازش کند: «آیا میتوانید نفس بکشید؟ این معنای شعار آسمان آبی شهرداری است؟»
پتوهای نمناک جابهجا میشوند و کنار میروند؛ کارتنخوابها بیدار شدهاند. گونیها اولین چیزی است که کارتنخوابها در آغوش میگیرند.
جمعیت جدیدی از همان خروسخوان، وارد بوستان میشود. اول وقت درِ گرمخانهها را باز کردهاند. انگار خانه اولشان بوستان حقانی در محله هرندی است، باید اول صبح اینجا حاضری بزنند.
نوجوان میگوید: کار به جایی رسیده که اگر همه را بیرون کنند، باید هیئتی هم برای پاک کردن اهالی بگذارند. الان بسیاری از بچههای محل موادفروش شدهاند.
برداشت پنجم؛ ...
برف چشم انداز شمالی تهران را سفید کرده است. در بوستان حقانی همه شاکیاند. از کارتنخوابها گرفته تا اهالی و NGOها. همه نگراناند. همه منتظرند.
مرور آمارها همه را نگران میکند:
تهران ۱۵ هزار کارتنخواب دارد.
۱۵ درصد کارتنخوابها را زنان بی خانمان تشکیل میدهند.
گرمخانههای پایتخت، تنها گنجایش میزبانی از ۳ هزار بیخانمان را دارند.
در بین افراد بیخانمان از همه گروههای سنی از ۱۳ سال گرفته تا ۹۰ سال مشاهده میشود.
۸۰ درصد از کارتن خوابها معتاد هستند.
سال گذشته ۱۸ نفر به دلیل سرمازدگی در کشور جان خود را از دست دادند، از این تعداد ۱۱ نفر در فصل پاییز و ۷ نفر در فصل زمستان جان باختهاند.
یخ زدگی و مرگ در کمین ۱۲ هزار کارتنخواب است.
از صد درصد جمعیت ساکن محله هرندی، ۷۶ درصد از ساکنان در معرض خطرات و آسیبهای اجتماعی و فرهنگی هستند، ۲۴ درصد از آسیبهای محل اتباع افغانستانی هستند، ۳۰ درصد از ساکنان محل بیکارند و ۲۵ درصد از خانوارها فرزندان زیر ۱۸ سال دارند.
اعتیاد جرم نیست، بیماری است؛ این جمله را بارها و بارها شنیدهایم، فقط شنیدهایم.
«قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران»؟